کد مطلب:285021 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:274

رساله غیبت
بنام خداوند بخشنده مهربان سپاس خداوند را سزا است، سپاسی كه نعمات را جلب كرده و بدی ها و آفات را دور می سازد. درود بی پایان خداوندی بر بهترین انسان ها در بین عرب و عجم كه بسوی عموم ملت ها و امت ها برگزیده شده، محمد و خاندان پاك سرشت او و آشكارا كنندگان بخشش و فضیلت. بعد از سپاس خداوندی، مخالفان اعتقادی ما گمان كرده اند كه اعتقاد و باور ما درباره غیبت، اثباتش بر ما دشوار، و باور و گمان آنان در این باره آسان است. این نخستین باور جاهلانه ای نیست كه آنان بدان پای بند شده اند. به هنگام بررسی دقیق، نقطه مقابل آنچه را كه آنان گمان كرده اند ثابت خواهد شد.



[ صفحه 14]



توضیح مطلب چنین است: مساله غیبت، فرعی است بر یك سلسله اصول كه اگر آنها ثابت شود، سخن درباره غیبت آسان تر و روشن تر خواهد بود. و اگر آن اصول و مقدمات ثابت نشود، دیگر درباره غیبت سخن نتوان گفت. باید بدانیم كه عقل، ریاست و سرپرستی جامعه را در هر زمان لازم می داند و چنین می گوید كه باید زمام امر در دست پیشوایی معصوم باشد كه انجام و صدور كار زشت از او ممكن نباشد. با ثبوت و در نظر گرفتن این دو مقدمه جز پیشوائی امامی كه به امامت او اشاره خواهیم كرد كسی باقی نمی ماند، زیرا این ویژگی فقط در او یافت می شود و با فرض وجود او جز اعتقاد به غیبت و پنهانی او چاره ای نیست. بنابر این باید آن دو مقدمه و ریشه اصلی را ثابت كنیم و آن را مستدل سازیم تا مساله غیبت را به آسانی بتوانیم بررسی كنیم. پس گوئیم: دلیل امامت و لزوم وجود امام در



[ صفحه 15]



هر زمانی، آن است كه اگر در جامعه رئیس و سرپرستی باشد كه دستوراتش پیروی شده، دیگران از او حساب ببرند و دست او در كارها باز باشد، برای انجام گرفتن كارهای خوب و جلوگیری از زشتی ها مناسب تر است و اگر چنین كسی در جامعه باشد، ستم ها و تجاوزات در جامعه، یا از بین می رود و یا به حد اقل می رسد. مردم اگر از زمامداری چنینی برخوردار نباشند در كارهای زشت زیاده روی كرده، نظام امور از هم گسیخته و به تباهی كشانده می شوند. روشنائی این مطلب، نیازی به دلیل ندارد و به همین اندازه اشاره بسنده می كنیم و بررسی نهائی و گسترده را در جای مناسب خود خواهیم نمود. و اما دلیل بر لزوم عصمت رئیس و زمامدار چنین است كه: انگیزه نیاز به وجود چنین رئیسی موجود است و این نیازمندی، همچون نیاز به پیشوا، مورد قبول و پسندیده است و سخن درباره امام و امامت، همچون گفتار درباره



[ صفحه 16]



رئیس و ریاست است و بر طبق آن، باید بگوییم كه بطور مداوم تا بی نهایت باید امام بیاید، كه این محال است، و یا باید بگوییم امامی موجود است كه دیگر نیازی به وجود او نیست و با در نظر گرفتن این مقدمات، باید معتقد به وجود امامی معصوم بشویم كه كار زشت از او سر نزدند و مقصود ما از عصمت، همین است. البته بررسی مفصل و گسترده را باید در جای خود انجام دهیم، و برای اطلاع باید به كتب مربوط به این بحث مراجعه شود. نتیجه آن می شود كه باید بگوییم این امام، فقط وجود مقدس حضرت صاحب الزمان است و با توجه به اینكه حضرت، فعلا كاری را ظاهرا انجام نمی دهند و ظاهر نیستند، باید بگوییم كه غائب هستند و از دیده ها نهان، زیرا وقتی امامت و پیشوایی دیگر كسان كه دارای ویژگی امامت - كه همان عصمت باشد - نیستند، بی اساس گشته و دیگر سخن آن وعده معدود از شیعیان -



[ صفحه 17]



همچون كیسانیه [1] و ناووسیه [2] و واقفیه [3] - باطل خواهد شد، چرا كه آنها از بین رفته و چندان اهمیتی ندارند و بالبداهه و به روشنی پیداست كه، گفتارشان فاسد و باطل است. لذا چاره ای جز اینكه مذهب و اعتقاد ما در این باره پذیرفته شود، نیست و باید سخن درست هم فقط



[ صفحه 18]



همین باشد، زیرا اگر این هم باطل باشد، اصل لزوم امام و امامت باطل خواهد شد. با در نظر گرفتن سیر بحث و استدلال، به این نتیجه می رسیم كه امام، فقط فرزند امام حسن عسكری علیه السلام است، و جز او كسی نیست و وقتی به وجود او معتقد شده و دیدیم كه حضرت از دیده ها پنهان شده و غائب گشته، با توجه به عصمت و امامت آن حضرت، یقین می كنیم كه این غیبت به خاطر مصلحتی و انگیزه ای درست و الهی بوده است. البته بطور تفصیل و مشخص علت غیبت را نمی دانیم، زیرا تكلیف به دانستن آن نداریم. بعلاوه بر ما واجب نیست كه علت و فلسفه غیبت را بدانیم، گر چه اگر ما را مكلف كنند و یا بر ما جایز شمرند، دانستن آن نیز خود تفضل و لطفی است، چنانكه اگر معنا و مقصود از آیات متشابه قرآن را - كه دانستن آنها بر ما لازم نیست - به ما گفته و ما را مكلف به اعتقاد و فهم آن كنند، آن هم خود تفضل و لطفی دیگر است.



[ صفحه 19]



با توجه به مطالب فوق گوییم: سبب و علت غیبت حضرت، آن است كه ستمكاران، حضرت را ترسانیده و او را از دخل و تصرف در كارها جلوگیری كردند. می دانیم كه در صورتی می شود از امام بهره ای كلی گرفت كه دستش باز و مانعی سر راه او وجود نداشته باشد، تا بتواند سپاهیان را گسیل داشته با تجاوزكاران بستیزد و حدود الهی را پا بر جا سازد، مرزها را ببندد و داد ستمدیده را از ستمگر بگیرد. این كارها را در صورتی می تواند انجام دهد كه بین او و دیگران مانعی نباشد و دستش در این موارد باز باشد و لكن اگر مانعی واسطه باشد و جلو او را از این كارها بگیرد، دیگر این وظیفه از او ساقط شده، و آن هنگام كه بر جانش بترسد و خطر جانی آن حضرت را تهدید كند، در این صورت پنهان شدن و غائب گشتن و بدور ماندن از خطر و ضرر، عقلا و نقلا بر او واجب و لازم می گردد. همان طور كه رسول خدا مدتی را در شعب ابوطالب و چند روزی را در غار ثور بسر برد و علتی برای استتار



[ صفحه 20]



حضرت جز حفظ جان و به دور ماندن از خطر و ضرر برایش نبود. اگر گفته شود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وقتی از مردم پنهان شد كه وظیفه رسالت خود را انجام داده و آنچه را كه بر او لازم بود ابلاغ كرده بود، ولی در مورد امام این چنین نبوده، به علاوه دوران غیبت و استتار حضرت رسول چندان زیاد به درازا نكشیده در صورتی كه غیبت امام شما چندین ماه و سال طول كشیده است. گوئیم: مطلب از این قرار كه شما گفتید، نیست، زیرا پنهان شدن حضرت رسول پیش از هجرت بود و در آن وقت حضرت رسول تمام دستورات و ابلاغات رسالت را به پایان نرسانده بود. زیرا قسمت عمده ای از احكام اسلامی، بعدها در مدینه نازل شد. بعلاوه اگر پیش از استتار و پنهانی، انجام رسالت كامل شده، نباید دیگر نیازی به حضرت رسول در زمینه تدبیر و سیاست اجتماعی و فرماندهی حضرت باشد و حال اینكه كسی



[ صفحه 21]



چنین سخن را نمی گوید كه نیازی به حضرت رسول نبوده است و وقتی شما پنهان شدن حضرت رسول را با اینكه به وجود مباركش نیازمندی وجود داشته جایز دانستید، باید غیبت و استتار امام را در عین نیازمندی به وجودش جایز بدانید. نیاز مردم به وجود پیامبر و انجام وظیفه هایی كه به عهده او بود، بر عهده كسی خواهد بود كه آن حضرت را وادار به پنهان شدن كرده و او را ترسانیده است. و اما تفاوت گذاشتن به طولانی بودن و كوتاه بودن غیبت: این مطلب نیز نادرست است زیرا بین كوتاهی و امتداد داشتن تفاوت است و این مربوط است به علت و انگیزه غیبت، هر چه علت غیبت طولانی تر باشد غیبت نیز طولانی تر خواهد بود و با كوتاه بودن علت، غیبت نیز كوتاه، و با طرف شدن علت، غیبت نیز برطرف می شود. تفاوت ما بین حضرت و پدران بزرگوارش در این است كه حضرت چون به شمشیر قیام می كند و مردم را به تبعیت و فرمانبرداری از خویشتن دعوت می كند با



[ صفحه 22]



مخالفانش می جنگد و دولت ها را بر می اندازد، از این جهت نسبت ترس او از دشمنان با ترس پدرانش خیلی متفاوت است و اگر كمی بینش و بررسی بیشتر باشد این تفاوت به روشنی معلوم خواهد بود. اگر گفته شود: چه فرقی است بین اینكه حضرت وجود داشته باشد ولی غائب باشد و دست هیچ كس به او نرسد و بین اینكه اصلا وجود نداشته باشد، كه در این صورت همان طور كه خداوند او را پنهان ساخته و در روز معینی آشكارش می سازد اشكالی ندارد كه او را از بین ببرد و معدوم سازد و به هنگام آمادگی مردم برای بهره برداری از او، او را زنده سازد. پاسخ این اشكال این است كه: اولا ما دست یابی عده ای از دوستان و یاران مخصوص حضرت را به او تجویز كرده و می گوییم كه در این دوره عده بسیاری به خدمت حضرت رسیده و از وجود مباركش استفاده می كنند و دیگر كسانی كه به حضورش بار نمی یابند و نمی توانند به خدمت او برسند و از نزدیك از او استفاده



[ صفحه 23]



كنند ولی چون حضرت را زنده و ناظر بر اعمال خود می دانند، پیروی و اطاعت از او را بر خود واجب دانسته، از او حساب برده و مواظب اعمال خود هستند كه كارهای زشت انجام ندهند و از تادیب و تنبیه كردن حضرت می ترسند، از این جهت كمتر كار زشت انجام می دهند و به كارهای خوب روی می آورند. و این خود دلیلی عقلی بر نیازمندی به حضرت می باشد. آن بزرگوار گر چه به خاطر ترس از دشمنان - كه راه بهره مندی از حضرت را به روی خود بسته اند - خود را بر آنها آشكار نمی كند لكن به دو گونه دوستانش را از وجود خود بهره مند می سازد. علاوه بر این بین وجود امام در حال غیبت و انتظار فرج و بین نبود و عدم امام تفاوت بسیاری است زیرا در صورت نبود، بندگان خدا مصالح و منافعی را كه بر وجود حضرت مترتب است از دست داده، از الطاف آن بزرگوار محروم می شوند و دیگر خداوند در بین بندگان خود حجتی نخواهد داشت و در این صورت دیگر كسی



[ صفحه 24]



را نمی توان در بهره ور شدن از حضرت سرزنش كرد لكن اگر وجود داشته و در غیبت بسر برد، از او می ترسند و حساب می برند و از دست دادن منافع وجودی حضرت به خود آنها نسبت داده می شود و ملامت و سرزنش متوجه خود بندگان می باشد و كیفر داده می شوند. علاوه بر این، هر چه را كه درباره فوائد و استفاده بردن از حضرت رسول در دوران غیبت و استتار در شعب بگویند، همان پاسخ را در مورد امام زمان هم به آنان خواهیم داد. و اما نسبت به اجراء حدود در حال غیبت: این مساله نیز روشن است، زیرا اجراء حدود در صورتی است كه كننده كار زنده باشد و اجراء حدود ممكن باشد، بنابر این اگر امام ظاهر شد و كسی هم مستوجب اجراء حد است نیز زنده باشد و حد بر او به وسیله شاهد و بینه و یا اقرار خود او بر او ثابت شود و امام حد را بر او جاری سازد كه در این صورت بحثی نیست ولی اگر آن كس مرد، گناهش به عهده كسی است كه امام را ترسانیده و وادار به



[ صفحه 25]



غیبت كرده است و این را نمی شود گفت كه نسخ شریعت در مورد اجراء حدود است زیرا در صورتی نسخ محسوب می شود كه در صورت تمكین و امكان اجراء لازم دانستیم، در این صورت، قائل به نسخ شریعت در مورد اقامه حدود نشده ایم و مورد بحث ما از این گونه است. و الله المستعین و به التوفیق



[ صفحه 29]




[1] كيسانيه: كساني هستند كه قائل به امامت و قائميت حضرت محمد بن حنيفه فرزند بزرگوار حضرت اميرالمومنين عليه السلام شدند. از آنجا كه در جنگ صفين حضرت علي عليه السلام فرزند خود محمد را ملقب به كيسي يعني زيرك نمود، بعدها كه گروهي قائل به امامت محمد شدند، آن گروه را كيسانيه گفتند. اينان معتقد بودند كه محمد قائم اسلام است و غيبت كرده و در كوه رضوي بسر مي برد. يعدها اين عقيده و اين گروه منقرض شده و از بين رفتند.

[2] ناووسيه: گروهي هستند كه معتقد به امامت و قائميت امام جعفر صادق عليه السلام بوده و پس از رحلت آن حضرت در 25 شوال سال 148 ه. ق گفتند كه ايشان غيبت اختيار كرده و ظاهر خواهند شد و دنيا را پر از عدل و داد خواهند نمود.

[3] واقفيه: در حضرت موسي بن جعفر عليه السلام توقف كردند و معتقد به قائميت و امامت آن حضرت شدند و گفتند خود حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نمرده است و غائب گشته و قائم اسلام او است.